Inverted Commas

جمعی از فلسفه‌کاران امیرکبیر

Inverted Commas

جمعی از فلسفه‌کاران امیرکبیر

آخرین نظرات

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

احتمالا به عنوان کسی که به فلسفه زبان علاقه مند است، شاید یافتن راهبردی برای این پرسش اگر تمام مسیر را هموار نکند حداقل نیم بیشتر آن را آسفالت خواهد کرد. واژه ها چطور شکل میگیرند و پس از تولید در کجا معنا می یابند؟

این سوال حتما انقدر سخت هست که سالها فیلسوفان و زبان­شناسان و ادیبان بسیاری را با خود درگیر کند. شخصا دقیقه­هایی از روزم را به واژه های اطرافم و هویتشان فکر میکنم. اغلب مشمئز کننده و ملال اور هستند، وقتی با آنها دقیقتر میشوید. کاربست تکراری و ارجاع دهی متعارف آنها نه چیزی از شما می¬خواهد و نه تلاش میکند که شما را بسازد. در روز چند بار واژه های سلام، خوب، ممنون، عصبانی، خسته، گرسنه، دلسرد، من، شما، است، و ، لایک، احمق  و موارد مشابه را میشنویم و بی دغدغه با آنها برخورد می­کنیم. گاهی گمان میکنیم واژه ها هستند تا منظور خود را به دشواری به آنها منتقل کنیم و آنها را با بالهایی خرد روانه اتمسفر کنیم، بی آنکه انتظاری بیش از آنها داشته باشیم. کافی است زوری بزنند و پرشی از دهان انسان¬های زبان بسته بکنند تا خود را به لاله گوش خلایق برسانند و خود را از آن آویزان کنند. بی¬آنکه نیاز باشد تا از دهلیز دل بگذرند و برجان بنشینند و یا پا بر سوراخ سمبه ها و پیچیدگی ها  و تنگی های ذهن بگذارند و و تیزبینانه و خردورزانه محک بخورند. آنقدر راحت الحلقومد که نه سودای نگاهی نو دارند، و نه دلیلی برای اشاره به منظوری قدری پیچیده تر و قدری غیرقابل پیش بینی تر. آنقدر واژه ها را سبک بکار میگیریم که گویی در اکثر موارد اصلا نیازی به صحبت نیست. همین که چشم در رخ آدمیان بیندازید کافی است تا پرده نازک ذهنشان را پس بزنید( یا شاید لختی ذهنشان را مشاهده کنید) و بخوانید آنچه دیدنی است. اما حقیقت آن است که واژه ها هستند و می¬توانند زندگی کنند. کافی است کمی با آنها برخورد کنیم و به آنها حیات دهیم. شاید انقدر زیاد از واژه ها استتفاده میکنیم که تا این اندازه آن ها را سبک گرفته ایم. شاید هم از توانایی آنها در ایجاد تغییر، سرمستی، اندوه، عشق، نفرت و کلا دمیدن تازگی در روند زندگی ناآگاهیم.

به نظر من اصل اول و اساسی آنجاست که متوجه شویم اندیشه ما آدمیان با دامنه و عمق واژه های ما ارتباط تنگاتنگ و اساسی دارد. اینکه متوجه شویم ما چنانچه به واژه های یک حوزه دسترسی داشته باشیم، میتوانیم در آن ادعایی کنیم و ذهن ما در آن حوزه از خود خلاقیت بروز دهد. ابزار سترگ اندیشه بی شک واژه است و هنر اندیشه ورزی کشف مرجع واژه ها و ارتباط آن ها با یکدیگر است. واژه های ما از پس سالها ترمیم، تعمیر و بازنگری گرانبار شده اند و امروز با ما هستند.  هرکدام دریچه ای بر نگاهی نو هستند. شاید جالب باشد که کمی فکر کنیم ((آب)) چیست. یا فکر کنیم که ((آزادی)) چطور آرزوی دیرین انسان شده است. تصور کنید اگر شما با تاریخ تطور این واژه آشنا باشید بواسطه درک واژه هایی نو تا چه اندازه نسبت به آن عمیق خواهید شد.

اصل دوم هرچند اساسی نیست ولی اغلب مشکل در همینجا ظاهر میشود. بنابر یک تئوری غالب و تایید یافته بوسیله برخی از فیلسوفان و زبان شناسان، معنا و مرجع واژه ها را هر جامعه مشخص میکند. مثلا لورکا شاعر اسپانیایی در اشعار خود از ((گاو نر)) به دفعات بهره می­برد:

تازه گاو نر به سویش نعره بر میداشت

که اتاق از احتزار مرگ چون رنگین کمانی بود

در ساعت پنج عصر

...

یا در ادامه همان شعر:

و گاو نر تنها دل برجای مانده

در ساعت پنج عصر

حتما ((گاو نر )) آن طور که در فرهنگ اسپانیا گرانبار و پرمعنا بوده، در فرهنگ ما شکل نگرفته است. اما در عوض ما روزی سیمرغ را داشته ایم به عنوان استعاره پرکاربرد که ارجاعی خاص داشت  و برساختی بوده که اجتماع بدست شعرا و داستان سرایان داده بودند تا با آن افاده مفهوم کنند. اما مثال¬های راحت تری هم وجود دارند. همینکه دوری گرد حباب خاک بزنیم رسانه¬ها را مطالعه کنیم خواهیم دید که برساخت متفاوت جامعه ها یا حکومت ها از واژه ها چطور آنها را بر جان هم انداخته است. اینکه غرب ایران را به نقض ((حقوق بشر)) متهم میکند و با همین بهانه وچیزهای مشابه ایران را تحریم می کند و ایران هم غرب را ناقض ((حقوق بشر)) میداند. یا مثال جالب دیگری گرانبار شدن برخی واژه ها در یک فرهنگ است. توجه کنید که ما ترکیب ((یاعلی)) را چطور و جه عجیب بکار میبریم:

۱-  وقتی پشت تلفن میخواهیم با کسی خداحافظی کنیم.

۲-  وقتی فرزند نوپای خود را میخواهیم راه ببریم.

۳-  وقتی رضازاده می¬خواهد وزنه بزند.

۴-   وقتی با پدیده ای عجیب مواجه میشویم.

۵-  بر روی جلد کارت های عروسی : یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

۶-  در زمین فوتبال وقتی میخواهیم تیم خود را تشویق کنیم :‌ یاعلی مدد

۷-  وقتی زانوهایمان درد میکند و به سختی از جا بلند میشویم یا از پله بالا میرویم.

 

اینها همه براورد و دستاورد فرهنگ ما هستند.

یا به خاطر دارم که در دبستانمان احسان که از قضا پسر خوبی هم بود در بازی کودکانه خود دیگری را ((توله سگ)) خطاب کرد. همه راضی بودند. فحش شنونده و گوینده و ناظرین داستان. اصلا چندان قضیه مهم نبود. خاطرم هست که مدیر در صحنه حاضر بود. ابتدا تلاش مختصری کرد تا به طرف حالی کند که چه گفته:

منظور تو این است که پدر  او سگ است. 

قطعا احسان چنین منظوری نداشت. اصلا مرجع این واژه پدر آن پسر نبود.

از قضا وقتی مدیر در تفهیم موضوع ناتوان ماند احسان درمانده را با شلنگ زد تا بیاموزد دیگران را توله سگ خطاب نکند. و با پدر خلق الله کاری نداشته باشد.

اما نکته اینجاست که در بازی کودکانه ما ((توله سگ)) نه فحش بود، نه حرف رکیک بود و نه اساسا معنای منفی به بار می نشاند. خلاصه اینکه هر جامعه مرجع واژگانش را خود مشخص میکند و اینگونه انسانها با هم ارتباط برقرار میکنند.

مشکلی که اکنون میخواهم به آن اشاره کنم در همینجا خود را نشان میدهد. ما چرا از بکارگیری معانی یا مراجع جدید برای واژه های خود پرهیز میکنیم. به نظر من یکی از مصادیق سلطه اجتماعی در تحمیل مرجع یا معانی واژه ها بروز میکنند. ما می آموزیم که بکارگیری چه واژه ای با چه مرجعی و در چه موقعیتی میتواند صحیح باشد. درغیر اینصورت یا موقعیت ناشناس هستیم، یا مجنونیم، یا حرف فلسفی میزنیم. بنظر من انسان ها ضمن بکارگیری مرجع جدید برای وازه هایشان، عبارات خود را شخصی سازی میکنند، شناخته میشوند، از جامعه متفاوت میشوند و بطور کلی به شکل خود در می آیند. بنابراین شاید بهتر باشد از این کار حیرت زده نشویم و اگر مرجعی به  درستی بر روی یک واژه نمیشیند قدری حوصله به خرج دهیم و ذهن خود را کنکاو کنیم و اجازه دهیم واژه ای تازه زندگی بگیرد. با یک مثال کمی بیشتر توضیح میدهم:

به خاطر دارم چندین سال پیش روانشناسان دسته جمعی مکشوفشان شده بود که بر اساس آمارها بیش از ۵۰ درصد طلاق ها در ایران به دلیل عدم ابراز علاقه شوهران به همسرشان است. آن ها مردان را با این پرسش مواجه میساختند که در روز چند مرتبه از ترکیب (( تو را دوست دارم)) یا ((چقدر امروز زیبا شدی)) یا ((تو بهترین همسر دنیایی)) برای همسرتان استفاده می کنید. بگذریم از اینکه چقدر این باور درست است یا خیر چیزی که مهم و جالب است مردانی بودند که ضمن پذیرش این پیشنهاد  میخواستند این ترکیب را برای همسرشان استفاده کنند. وازه هایی قدیمی اما با مرجعی جدید. واژه هایی که پیش از این اینطور کنار هم قرار نمیگرفتند. قطعا سخت بوده. شاید چیزی شبیه ریگ کوچکی در مجرای ادای واژه هایشان گیر میکرد و باید زور می زدند تا آن رد کنند. بکارگیری این واژه با مراجع جدید سخت است و شاید هنجار شکنی لازم دارد. اما لازم است تا انسان مراجع و معانی خود را بسازد و از هنجارها و آسیب ها و زندگی بی دردسر اجتماعی کمی فاصله بگیرد. و واژه ها را در جای خود و به معنای متداول به کار نگیرند.

***

 

تمام همه اینها مقدمه ای بود برای آنکه به یک ویزگی در نگاشته های احمد شاملو اشاره  و کتابی از او را معرفی کنم.

شاملو از نظر من پیش از هرچیز شاعر پیچیدگی هاست.

این چند خط را بخوانید:

 

لبانت به ظـرافت شعر

شهوانی ترین بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می کند

که جان‌دار غارنشین از آن سود می جوید

تا به صورت انسان درآید.

 

و گونه‌هایت

با دوشیار مورّب

که غرور تو را هدایت می کنند و

سرنوشت مرا

که شب را تحمل کرده‌ام

بی آن که به انتظار صبح

مسلح بوده باشم ،

 

و بکارتی سربلند را

از روسبی خانه‌های داد و ستد

سر به مهر باز آورده‌ام.

 

هرگز کسی این گـونه فجیع به کشتن خود برنخاست

که من به زندگی نشستم !

و چشمانت راز آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست

هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

 

و آغوشت

اندک جائی برای زیستن

اندک جائی برای مردن

و گریز از شهر

که با هزار انگشت

به وقاحت

پاکی آسمان را متهم می کند.

 

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد.

در من زندانی ِ ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمی کرد .

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم .

 

توفان‌ها

در رقص عظیم تو

به شکوهمندی

نی لبکی می نوازند،

و ترانه رگ‌هایت

آفتاب همیشه را طـالع می کـند ؛

بگذار چنان از خواب برآیم

که کوچه‌های شهر

حضور مرا دریابند.

 

دستانت آشتی است

و دوستانی که یاری می دهند

تا دشمنی

از یاد برده شود.

 

پیشانیت آینه‌ ای  بلند است

تابناک و بلند،

که خواهران هفتگانه در آن می نگرند

تا به زیبایی خویش دست یابند.

 

دو پرنده بی طاقت در سینه‌ات آواز می خوانند

تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید

تا عطش

آب‌ها را گواراتر کـند؟

تا در آئینه پدیدار آیی

عمری دراز در آن نگریستم

من برکه‌ها و دریاها را گـریستم

ای  پری وار در قالب آدمی

که پیکرت جز در خلواره ناراستی نمی‌سوزد !

 

حضورت بهشتی است

که گریز از جهنم را توجیه می‌کند،

دریائی که مرا در خود غرق می کند

تا از همه گناهان و دروغ

شسته شوم.

 

و سپیده دم با دست‌هایت بیدار می شود.

 

این شعر را احتمالا شاملو برای آیدا نوشته است. حداقل نام شعر ((آیدا در آینه)) چنین می رساند. مدتی طول کشید تا من به همراه یکی از رفقای شفیق از واژه ها و پیچیدگی های این خطوط رمزگشایی کنیم. شاملو با بکارگیری دقیق زبان معانی را کنار هم قرار داده­است. معانی که برای فهمشان باید کمی به ضمیر فرهنگی و تاریخی خودمان رجوع کنیم. زبان شاملو قطعا پیچیده است و این پیچیده بکار بردن زبان را تا توانسته در کارهای خود بازتاب داده. اخیرا کتابی از شاملو خواندم با عنوان ((درها و دیوارهای بزرگ چین)). شخصا پیش از این نمیدانستم شاملو داستان هم داشته. کتاب در حدود ۱۵۰ صفحه است و متشکل از چندین داستان کوتاه است. تا کتاب را تمام نکنید نمیتوانید از آن جدا شوید.

 

اگر از محتوای حکایتها بگذریم و چندان درگیر مفهوم شناسی آن ها نشویم و نخواهیم اعجاز شاملو را در آنجا مورد بررسی قرار دهیم به نظر من شاملو چیزی را در آنها به حد اعلا رسانده است:

کاربست متبحرانه زبان

انگار کسی از دل تاریخ با شما حکایت می کند. شاملو هم زمان حال را می شناخت و هم گویی به زندگی گذشتگان آمیخته است. واژه ها و مرجع آنها را طوری بهگزین می کند که انگار استاد کار است. گاه با یک واژه یا یک ترکیب چنان فضا را عمیق می کند و داستان را موقعیت میدهد که باورش سخت است. شاملو ترکیب ها را میسازد. بی آنکه کسی پیش از او آنها را به این دنیا آورده باشد و آنها را معنا و مرجع میبخشد. انگار کسی ابریشم قدیمی ای را از صندوقچه بیرون میکشد، گردش را می تکاند و با مراقبت آهاریش میکند و دست آخر بر رخ میکشد.

شاملو بی شک یک پدیده زبانی هم هست. با ذهنی فراخ خالق ترکیب های نو و پیچیدگی های زبانی. پیچیدگی که نباید آن را ((بازی با لغات)) تفسیر کرد. اکثر ترکیب ها رمزی دارد و تا رمز گشوده نشود و ذهن شاملو شکافته نشود بی شک درک آن ممکن نخواهد بود و اعجاز شاملو قابل مشاهده نیست.

تمام این متن میخواست دعوتی باشد برای استفاده صحیح تر و جذاب تر از زبان، همانطور که شاملو چنین میکرد....


  • حسین نصراللهی