Inverted Commas

جمعی از فلسفه‌کاران امیرکبیر

Inverted Commas

جمعی از فلسفه‌کاران امیرکبیر

آخرین نظرات

۳ مطلب توسط «Li Da» ثبت شده است

به بهانه ی الم شنگه جدید عموهای فیتیله ای

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ
مسئله قومیت ها در ایران هیچ وقت جدی گرفته نشده است. معمولا واکنش عمومی به دغدغه های قومیتی این بوده است که جوکها فقط جوک هستند و فقط افراد پان یا متعصب از این کاه ها کوه می سازند. 
واقعیت این است که مسئله ی حقوق قومیت ها یک مسئله ی جدی و شایان توجه است. وقتی مسئله ای اجتماعی به طور نظری و احتمالا آکادمیک مورد توجه قرار نگیرد، همیشه ای عده ای غیرمتخصص و احتمالا متعصب وظیفه ی ساماندهی و تئوری پردازی جریانات اجتماعی را به دوش خواهند کشید. همین باعث خواهد شد تا یک جریان طبیعی اجتماعی جای خود را به جریانی خطرناک و حتی فاشیستی بدهد.
ترک های ایران همیشه از کم لطفی هایی که در دولت، رسانه ها و مردم غیر ترک در حق آنها شده است، ناراضی بوده اند. همیشه در مقابل دغدغه های مردم آذربایجان شاهد پنهانکاری، انکار و سکوت بوده ایم.
چرا انتشار یک کاریکاتور، برنامه ی کوتاه تلویزیون یا حتی طنزنوشته ای در نشریه ای گمنام باعث جوشش احساسات مردم آذربایجان می شود؟ این وظیفه ی من یا شمای غیرمتخصص نیست که به این سوال جواب دهیم. ما به اندازه ی کافی جواب های غیرآگاهانه ی خود را در مورد این موضوع داده ایم. 
نبود مطالعات و تحقیقات جامعه شناسی مناسب در این زمینه، باعث شده است تا این شکاف قومیتی بین ایرانیان روز به روز بیشتر شود. به عنوان نمونه، دغدغه قومیتی در آذربایجان در حال تبدیل شدن به دغدغه ای نژادی است. فرضیه ی نژاد متفاوت ترک های ایران و فارسها روز به روز در حال گسترده تر شدن است. 
عدم توجه جامعه شناختی به دغدغه های قومیتی در ایران، باعث شده است که روز به روز شاهد توهین های بیشتری از جانب غیرترک ها به ترک ها و بالعکس باشیم. تجربه شخصی من هم به عنوان یک ترک زبان عاری از دریافت این توهین ها نبوده است. تا مدت ها چنین فکر می کردم که توهین به ترکها فقط در سطح عوام و افراد کمتر تحصیلکرده است. اما متاسفانه در سطح آکادمیک هم شاهد رفتارهای ناامیدکننده ای از جانب افراد تحصیلکرده شدم. وقتی که یک فارغ التحصیل ارشد فلسفه علم از دانشگاه شریف به همکلاسی های ترک زبان خود انگ کم هوشی و نفهمی به دلیل تفاوت های زبانی و قومیتی، آن هم به کرات، می زند، این ظن در من تقویت می شود که مسئله قومیت ها مسئله ای جدی و رخنه کرده در تمام ابعاد جامعه است. رفتارها و شعارهای نژادپرستانه از جانب ترک های ایران هم به مثابه زنگ خطری برای این زخم پنهانی اما عمیق است.
من نه جامعه شناس هستم و نه فیلسوف سیاست. بعد از خواندن خبر مربوط به توهین جدید به آذربایجانی ها در برنامه عموهای فیتیله ای و واکنش هم زبانانم و تجربیات اخیرم از کم لطفی های دوستان غیرترک، فکر می کنم، هر چند دیر، اما وقت آن است که این موضوع را هم به مطالعات جامعه شناختی و فلسفی خودمان اضافه کنیم.
  • Li Da

فلسفه آرایش یا آیا آرایش کردن هنر است؟

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ


در جامعه ایرانی، کلیشه ای وجود دارد که طبق آن زنانی که آرایش می کنند به قدر کافی باهوش یا فرزانه نیستند. طبق این کلیشه، زن باهوش و فرهیخته ساده لباس می پوشد، آرایش کردن را به خوبی بلد نیست (مثلا خط چشم بلد نیست بکشد) و البته به این ناتوانی خود، طبق این کلیشه می بالد. موضوعی روزمره و ساده مثل این، ممکن است منشاهای مختلفی داشته باشد. در این نوشته بر آنم تا حدس های خودم را در مورد ریشه های این کلیشه با شما در میان بگذارم:

حدس1: داستان باستانی مادی/ معنوی بودن: طبق این پیشفرض قدیمی، افراد فکور و وارسته دغدغه های مادی گرایانه ی سطح پایین ندارند. نماد رادیکال این افراد تصویر فرد ژولیده و عارف مسلکی است که مثلا سالها در حال تدبر بوده است. هر چه وابستگی شما به تعلقات دنیوی بیشتر باشد، از آن فرزانگی دورتر خواهید بود. پس طبیعی است که طبق این دیدگاه، یک آدم آرایش کن، فرسنگ ها از تصویر آرمانی فرهیختگی به دور است.

حدس2: جنسیت زدگی یا تلقی دوگانه ی زنانه/ مردانه، زنانگی/ مردانگی: طبق این دیدگاه، زن نسبت به مرد موجودی کهتر به حساب می آید و چیزی که مربوط به زن یا "زنانه" باشد، متعاقبا کهترانه و هر چیز مردانه ای مهترانه تلقی می شود. شاید این دیدگاه از زمان ارسطو رونق یافته است که مثلا باهوش بودن را صفتی مردانه می پنداشته و آن را شایسته ی نسبت دادن به زنان نمی دانسته است. آرایش کردن، طبق کلیشه ها امری زنانه و بنابراین کهترانه است و آرایش نکردن، مردانه و فرهیخته طور.

هر دوی این حدس ها با مثال نقض قابل خدشه وارد کردن هستند. آرایش کردن می تواند علتهای مختلفی داشته باشد. به نظر من یک علت آرایش کردن که می تواند هر دو گروه افراد سطحی و کم هوش و فرزانه و باهوش را شامل شود، علاقه و استعداد بعضی ها در کشف زیبایی باشد. چیزی که احتمالا غربی ها آن را sense of beauty بنامند. یکی ممکن است زیبایی را در میان ظروف آشپزخانه پیدا کند. یکی دیگر در بدن و لباسهای خود دنبال این زیبایی است. من این سنس آف بیوتی را امری معنوی و شایسته ی ستایش می دانم. هنر فقط ترسیم نقاشی یا ساخت یک قطعه موسیقی نیست. یکی دوست دارد خالق زیبایی صورت یا بدن خود باشد. یکی ممکن است حس زیبایی دوستی بدن خود را داشته باشد. درست مثل کسی که زیبایی هنر باخ را درک می کند. همانطور که از دیدن زیبایی یک تابلوی نقاشی لذت می بریم، از دیدن زیبایی چهره یک انسان هم حظ می کنیم. حال سوال این است: چرا خالق زیبایی تابلو را تحسین می کنیم اما خالق زیبایی صورت یک نفر (که در اینجا منظورم خود فرد است) را در ذهن خود تحقیر می کنیم؟ 

              

  • Li Da

در وصف صبا، پرویز و دیگران

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ
نامش صبا واصفی بود. استاد تاریخ ادبیات ما در دانشگاه شهید بهشتی. کاملا مطمئنم که هیچ وقت در جلسات کلاس لباسهای تکراری نپوشید. ادعا می کرد که فمنیست است و برای قبولاندن ادعای خود دو مثال آورد:
١. "در نوجوانی والدینم بین من و برادرم که دانش آموز مدرسه تیزهوشان بود تبعیض قائل می شدند. برادرم عزیزتر بود. پس من برای جلب توجه والدینم موهایم را تراشیدم."
٢. موضوع پایان نامه ارشدش در دانشگاه تربیت معلم، موضوعی مرتبط با زنان در یکی از آثار ادبی (شاهنامه؟) بود.
​​

تا جایی که یادم است، بخشی از مطالب کلاس مربوط به تاریخ ادبیات در دوران غزنوی بود. منبع این مطلب کتابی بود بسیار قدیمی که در بازار موجود نبود. این که چرا در بازار موجود نبود یا چرا استاد اصرار داشت حتما آن کتاب را در کلاس به ما دیکته کند شاید در انتهای این نوشته روشن شود.
استاد مطالب را از کتاب قدیمی می خواند و ما کپی برداری می کردیم. در کتاب بسیار به مقوله جنگ در آن دوران اشاره شده بود: جنگ با ترکان. البته لفظ کتاب دقیقا این نبود بلکه"ترکان خونریز و وحشی" بود. حدود نصف کلاس از مناطق آذربایجان بودند. به استاد اعتراض کردیم که چرا اصرار دارد این لفظ را تکرار کند؟ گفت در کتاب اینطور نوشته شده. متذکر شدیم که برای پیشگیری از ایجاد تنش و حساسیت در کلاس، یا آن مطلب خوانده نشود یا از لفظ ترک یا نام سلسله مورد نظر به جای ترک خونریز و وحشی استفاده شود. استاد موافقت نکرد و متعاقبا تنش افزایش پیدا کرد. 
کلاس دوقطبی شده بود: ترک و ضد ترک. دانشجوی مورد علاقه استاد، خانمی از شهر ری، اشاره کردند که استاد واقعا نظر نویسنده کتاب درست است و ترکها مثلا لمپن هستند! برای مثال دقت کنید ببینید که آیا عکسی کت و شلواری از شهریار پیدا می کنید؟ تمام عکسهای شهریار با زیرشلواری گرفته شده اند! 
ما ترکهای کلاس، از لحاظ حقوقی، دانشجویان مظلومی بودیم. هیچ وقت گزارش تنش در کلاس را به مراجع ذی صلاح مربوطه ندادیم. در عوض، استاد واصفی تا بالاترین مرجع دانشگاه گزارش داده بودند که عده ای دانشجوی ناسیونالیست در کلاس من هستند که باید با آنها برخورد شود. او حتی اسم ما را هم برده بود. 
استاد ترک زبان دلسوزی داشتیم که موضوع را به ما اطلاع داد. گفت بخصوص که بورد اشعار ترکی دانشگاه زیر نظر شماست، مزید بر علت شده که مسئله ی ناسیونالیست بودن شما در جلسات مدیران دانشگاه جدی گرفته شود. 
دوستم، مهتاب، رک تر و جدی تر بود. نام او به عنوان تنش زای اصلی مطرح شده بود. بورد اشعار ترکی دانشگاه را هم که صرفا محل قرار دادن اشعار آذربایجانی بود، از ما گرفتند.  
به عنوان بخشی از تکلیف کلاس، هر دانشجو در مورد یکی از مشاهیر ادبی، ارائه ای کلی باید آماده می کرد. موضوع مهتاب "صادق هدایت" بود. وقتی مهتاب ارائه داد، استاد سوالات بسیار تخصصی ادبی از او پرسید. سوالاتی که کاملا گویای عقده فرو ننشسته استاد بودند. مهتاب به سوالات تخصصی نتوانست جواب دهد و استاد احساس پیروزی می کرد.
موضوع من "اورهان پاموک" بود. تازه نوبل ادبیات گرفته بود و ترک بود. موضوعی جذاب برای آن روزهای من! استاد از من سوالات تخصصی نپرسید، شاید چون اورهان را نمی شناخت.
امتحان پایان ترم سوالاتی داشت که جوابهای ناسیونالیستی می طلبید. البته ناسیونالیسم ایرانی و نه ترکی. باید در پاسخها حتما به "ترکتازی ها" اشاره می شد. به سوالها جواب ندادم. نمره پایان ترمم شد ١٦. از نمره ام راضی نبودم اما خوشحال بودم که آنقدر با خودم روراست بودم که بخاطر نمره، مطالب خلاف واقع با عقایدم ننوشتم.
بعد از حدود هفت سال، در حین خواندن مطلبی پان ایرانیستی، یاد استاد افتادم. نامش را گوگل کردم. استاد از دانشگاه شهید بهشتی اخراج و کلا ممنوع التدریس شده بودند. علت چه بود؟ فعالیت های مدنی از قبیل ساخت فیلم درباره اعدام کودکان و حقوق زنان. 
ظاهرا استاد دغدغه حقوق اقلیت ها و قومیت ها را ندارند اما معمولا این گونه است که فمنیسم امروزه با مبارزه با تبعیض جنسیتی و نژادی علیه زنان عجین است. ویژگی فمنیسم، بخصوص موج سوم، آوردن زنان از تمام نژادها و قومیت ها زیر یک پرچم است. در عجبم استاد چرا متوجه تحقیر زنان و قومیتشان در کلاس درس خود نبودند. حالا برای من خیلی طنزناک است که ببینم آن استاد، شده فعال حقوق کسانی که خود از تضییع کنندگان آن بود.
ایشان فکر کنم تنها کسی هستند از فعالان مدنی که از نزدیک می شناسمشان. اگر بقیه فعالان مدنی ما هم این گونه باشند چه؟ این نکته مهم است چون تا کسی عمیقا، از نظر فکری، و در عمل پیرو دیدگاههایی که تبلیغ می کند نباشد، فیدبکهای متضادی دریافت خواهد کرد.
به یک نمونه اشاره می کنم: در فیلم آذر شهدخت پرویز و دیگران، به فمنیست ها، گیاهخواران و همجنس گرایان حمله می شود. حمله نویسنده و کارگردان اصلا عقلانی نیست چون صرفا مطالبی توهین آمیز در مورد این سه دسته مطرح می شود. مثلا این که مردهای فمنیست، کچل های موفرفری هستند! یا گیاهخواران همجنس باز می شوند و طلاق می گیرند (خود این محتواها لزوما تحقیرآمیز نیستند ولی در کانتکست فیلم هستند). حال سوال این است که چرا بهروز افخمی (کارگردان) و مرجان شیرمحمدی (نویسنده) سعی کرده اند چنین پیامی در فیلم خود داشته باشند؟ پاسخ این است: بهروز و مرجان، که زن و شوهر هستند، یک سال در کانادا زندگی کرده اند و این زندگی ناموفق یک ساله الهامبخش آنها برای دادن این پیام به مردم بوده است. احتمالا این زوج شاهد افراد گیاهخوار و فمنیستی بوده اند که شاید مثل صبای داستان ما یک جای کارش می لنگیده و در آنها ذهنیتی منفی در مورد این گروهها ایجاد کرده و باعث شده حرکتی در تضاد با آرمانهای آن دو گروه، نوشتن رمان و ساخت فیلم، در پیش بگیرند. وقتی در صفحه مرجان کامنت گذاشتم و علت تحقیر این سه گروه در فیلم و رمانش را پرسیدم، کامنتم را پاک و خودم را بلاک کرد! این هم مزید بر علت شد که بدانم پیام فیلمشان با عقلانیت نه ولی تجربه های شخصی بد ملازم بوده است. 
برای استاد آرزوی موفقیت می کنم. آرزوی موفقیت برای یک فعال مدنی یعنی، همسان بودن حرف و عملش. 
  • Li Da