Inverted Commas

جمعی از فلسفه‌کاران امیرکبیر

Inverted Commas

جمعی از فلسفه‌کاران امیرکبیر

آخرین نظرات

۱۰ مطلب توسط «حمید ساسانی» ثبت شده است

سنتزنامه (8)

چهارشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۰۱ ب.ظ

گفتم:

 آن‌که از وجوهِ مختلفِ فرهنگ بی‌نصیب و محروم مانده است، چگونه می‌تواند مخالفتِ به‌حقِ خویش را آرام ابراز کند؟


گفتی:

 آن‌‌که دیگری را از وجوهِ مختلفِ فرهنگ بی‌نصیب و محروم کرده است، چگونه می‌تواند مخالفتِ به‌حقِ دیگری را دریابد؟


گفت:

 بازیِ دو سر باخت یا دو سر برد؟

  • حمید ساسانی

درباره فلسفه خوانی

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۰۷ ب.ظ

به گمانم درباره‌ی چگونه خواندنِ کتاب‌ها و مقالاتِ فلسفی عادت‌ها و روش‌هایِ ’نادرستی‘ وجود دارند. به‌طورِ مشخص منظورم عادت‌ها و روش‌هایی است که باعث می‌شوند خواندنِ یک کتاب یا مقاله‌ی خاص هیچ‌گاه به انتها نرسد. بعضی توصیه‌هایِ مفید را در این باب خوانده‌ام، اما به تجربه برایِ جلوگیری یا محدود کردنِ این عادت‌ها که آن‌ها را معضلِ جدی هنگامِ مطالعه می‌دانم، چند نکته‌ی هنجاری ذکر کرده‌ام که تقریباً با همه‌ی آن‌ها درگیر بوده‌ام و هستم. تا نظرِ شما چه باشد.

 

 

 

 

 

1. باید نسبت به اهدافِ کوتاه مدت مطالعه کرد. فعلاً قرار است با خواندنِ فلان مقاله یا کتاب در امتحانی خاص شرکت کنم، یا تکلیفی مشخص یا شخصی را انجام داده باشم. فعلاً قرار نیست فهمِ خیلی دقیقی پیرامونِ آن مقاله یا کتاب داشته باشم، تا چه رسد به صاحب‌نظر شدن.

 

 

 

2. پیش از شروع به مطالعه‌ی مطلبی، زمانی تخمینی را برایِ اتمامِ آن در نظر بگیرم. تعیینِ یک بازه‌ی زمانی و ضرب‌الاجل حتی اگر منجر به این شود که برداشتِ سطحی از مطلبِ مورد نظر داشته باشم، بهتر است از این‌‌که هیچ‌گاه به انتهایِ مطلب نرسم. اگر تعیینِ زمانِ تخمینی مناسب نبود با محافظه‌کاری آن‌را با یک ضرب‌الاجلِ دیگر تمدید کنم.

 

 

 

3. در پی‌گیریِ مباحثِ مقدماتی و پیش‌فرض‌هایِ نویسنده، حتی‌الامکان، متوقف وغوطه‌ور نشوم. ابتدا، تا جایِ ممکن با نویسنده همراه شوم. باید بدانم تنها در صورتِ نیاز و تسلّطِ کافی پیرامونِ آن مبحث می‌توان مقدمات و پیش‌فرض‌های نویسنده را با چالشِ اساسی روبرو کرد.

 

 

 

4. باید در بازی باشم. برایِ بودن در بازی باید با ادبیاتِ بحث به‌خوبی آشنا باشم. برخی از نقدهایِ ’درستِ‘ منتقدان از آن‌جا که با ادبیاتِ بحث آشنا نیستند و در بازی نیستند، پذیرفته نمی‌شوند. چه کسی دوست دارد در جمعِ اسکیت‌بازانِ حرفه‌ای، مُدام از نحوه و فنونِ این بازی بگوید اما هنگامِ بازی، مُدام سُر بخورد؟

 

 

 

5. چیزی از صفر شروع نشده است که بخواهیم از صفر شروع کنیم! به احتمالِ فراوان، انسان‌هایی بسیار هوشمند پیش از ما بوده‌اند که به آن مسائلِ بنیانی اندیشیده‌اند. به جایِ ماجراجویی و پرداختنِ نالازم و زمان بر به تاریخِ پیدایشِ یک مفهوم، باید مقدماتِ بحث را به‌خوبی یاد بگیریم و از آن بگذریم. در ماجراجویی‌هایِ نالازم، پارامتر‌هایِ زیاد و ناشناسی وجود دارند که اساساً دسترس‌ناپذیرند یا دسترسی به آن‌ها عمری دراز می‌طلبد. کسی که در جنگلی انبوه فقط به شناسایی و دیدنِ برگِ درختان مشغول است، از دیدنِ مناظرِ وسیع‌ترِ جنگل بی‌بهره می‌ماند. (البته اگر در ابتدا دیدنِ جنگل از ارتفاعات هدف‌گذاری شده باشد).

 

 

 

6. جسارتِ این را داشته باشم که مستقیماً بر رویِ ساخته‌ها و یافته‌هایِ بزرگان قدم بزنم، اما بیش از اندازه کلنجار نروم با مطالبی که هنگامِ خواندن متوجه نمی‌شوم یا آن‌ها را دارایِ اشکالِ اساسی می‌دانم. به عبارتی، در زمان متوقف نمانم. زندگی منتظرِ ما نیست که با فراغ بال بتوانیم همه‌ی مسائلمان را حل کنیم. زندگی در جریان است. به‌جای کلنجار‌رفتن، آن‌ها را در دفترچه‌ای یادداشت کنم و در زمان‌هایِ فراغت به آن‌ مطالب یا سوالات رجوع کنم. خوب می‌دانیم که جا افتادنِ بسیاری از مطالب زمان‌بر است. همچنین دور از انتظار نیست که آن مطالبِ فهم نشده ممکن است دغدغه‌ی انسان‌هایِ بسیارهوشمند نیز باشند که در آثارشان، که هرگز آن‌ آثار را ندیده‌ام، منعکس شده باشد. بنابراین پیوسته خواندن این حسن را دارد که مسائلِ خودمان را در جایِ دیگر، بعضاً درجایِ نه چندان مربوط،  فهم کنیم.

 

 

 

7. اغلب می‌توان توانایی‌هایِ خود را هنگامِ خواندن افزایش داد، اما تفرد و یونیک بودنِ خودمان را فراموش نکنیم. پذیرش و هضمِ تفاوتِ انسان‌ها در یادگیری از واجبات است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • حمید ساسانی

چه در اختیارِ من است؟

جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۱۴ ب.ظ

مینا، هنگامِ رانندگی، چراغِ قرمز را رد می‌کند و عابری را زیر می‌گیرد که در دَم منجر به مرگِ عابر می شود.

 

 

---

 

 

قبل از حادثه:

1) مریم چند روزی است که با پدالِ ترمزِ خودرویش مشکل دارد.

 

2) مکانیکِ حاذقِ تعمیرگاه، که مدتی همسرش او را ترک کرده است، تمرکزِ کافی ندارد که به‌درستی پدالِ ترمز را تعمیر کند.

 

3) مریم خودرویش را، با فرضِ تعمیرِ درستِ پدالِ ترمز، از تعمیرگاهِ خودرو تحویل می‌گیرد.

 

4) مینا خودروی مریم را به امانت می‌گیرد.

 

5) عابر دچارِ زوالِ عقل شده است و فرزندان‌اش اهمیّتِ چندانی به این موضوع نمی‌دهند.

 

 

---

 

 

بعد از حادثه:

1) مینا در دادگاه متّهم به قتل می‌شود.

 

2) مینا محکوم به چندین سال حبس و پرداختِ جزایِ نقدیِ سنگین می‌شود.

 

 

 

---

 

 

 

زنجیره‌ی علّیِ رویدادهایِ منجر به یک حادثه را تا کجا می‌توان دنبال کرد؟

 

آیا دنبال کردنِ این زنجیره، حدِّ یقفی دارد؟

 

ما تا چه حد در شکل‌گیریِ رویدادها موثّریم و به چه میزان در قبالِ آن مسئولیم؟

 

 

ما دیگران را با این پیش‌فرض مجازات می‌کنیم که عملشان تحتِ کنترلِ خودشان بوده است و مسئولیتِ عملشان را تماماً به خودشان نسبت می‌دهیم. اما استنادِ عملی که از ما سر زده به موجودِ هویّت‌داری به‌نامِ "من" تا چه حد صحیح است؟

 

ظاهراً پرسشِ ما با پیش‌فرض‌هایِ حقوقی مرتبط است اما به‌نظر می‌رسد که چنین پرسش‌هایی ارتباطِ دامنه‌داری با مباحثِ مطرح در فلسفه‌ی ذهن، اخلاق، معرفت‌شناسی و حتی متافیزیک دارند. پیگیریِ این پرسش‌ها و پاسخ‌هایِ به‌آن می‌تواند تبعاتِ عمده‌ای بر نگرشِ ما در نحوه‌ی ارزیابیِ اخلاقی و حتّی جزایی داشته باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • حمید ساسانی

کسی صدای شما را خواهد شنید؟

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ

نامه‌ای سرگشاده به استاد بزرگوارم، دکتر زیبا کلام عزیز

 

 

 

کسی صدای شما را خواهد شنید؟

 

 

متن اخیرِ شما درباره‌ی دستگیری ناعادلانه‌ی یاشار سلطانی را خواندم. خواستم مواردی را که به گمانم مهم تلقی می‌شود، با شما در میان بگذارم چرا که همواره حسنِ نیت و خلوصِ شما را در پیگیری مسائلِ مطرح کشورمان (علیرغم اختلافِ دیدگاه‌ها) ستوده‌ام که نه از پیِ لقمه‌ی نانی شبهه‌ناک بوده‌اید و نه شیرینیِ قدرت به کامتان خوش آمده است.

 

 

راستش را بخواهید بعد از خواندنِ متن‌تان مدتی به شدت متأثر شدم. اجازه دهید رسمی بودن و تعارفاتِ معمول را کنار بگذارم و حرفِ دلم را به شما بگویم. از نگاهِ من، سعید زیباکلام فردی انقلابی است که منافعِ مملکتش را جدی می‌گیرد و آن‌را وجه‌المصالحه‌ی بازیهایِ معمولِ قدرت قرار نمی‌دهد. سعید زیباکلام می‌تواند دستگیریِ ظالمانه‌ی یک روزنامه‌نگار را ببیند و دم فرو نبندد. اما او، این دیدن را از چه مجرایی انجام می‌دهد؟ پاسخِ بی‌پیرایه این است: از مجرای حفظِ ارزش‌های انقلاب اسلامی.

 

 

قصدِ واکاوی و جسارتِ نقدِ این ارزش‌ها را ندارم. همین‌که آرمان‌هایِ وفادارانه‌‌ی شما منجر به فریادِ حق‌خواهی‌تان شده است نشان از دردمندی و خلوصِ شما دارد. پیش از این  ما از پدران و مادرانِ خود شنیده‌ بودیم که  از اصلی‌ترین برنامه‌هایِ  پیشِ رویِ نظامِ انقلابیون، دفاع از مظلوم و نجاتِ مستضعفین بوده است. اما باور کنید فقط این را شنیده‌ایم و خیلی کم دیده‌ایم! باور کنید. می‌خواهم از نسلِ خودمان برایتان بگویم. وقتی از این نسل یاد می‌کنم سعی می‌کنم همه‌ی دوستانم را با همه‌ی تفاوتی که در اعتقاداتشان دارند در نظر آورم. همچنین امیدوارم شما نیز بتوانید به کثرتِ سلایقِ اعتقادی نسل من توجه داشته باشید، توجهی که قاطبه‌ی انقلابیون در این چهار دهه یا اصلاً نداشته‌اند یا از سر منفعتِ خودشان داشته‌اند. با احترام، تفاوتِ عمده‌ی نسل ما با نسلِ شما این است که ما چیزهایی را لمس کرده‌ایم و دیده‌ایم که قاطبه‌ی نسل شما یا از دیدنِ آن ناتوان است یا به هر دلیلی تمایلی به نگیرستنِ خیره‌وار به آن ندارد. نسلِ ما نسلی است که در آزمایشگاهِ ایده‌هایِ انقلابی امثالِ شما زندگی می‌کند. ما با گوشت و پوست و استخوان خود، زیست در این آزمایشگاهِ ایده‌ها را تجربه کرده‌ایم و بهتر از هر نسلی خوبی‌ها و بدی‌های آن‌را از نزدیک چشیده‌ایم. برایم آن‌چنان واضح است که بی‌تردید بگویم اکثرِ هم نسلانِ من به کاراییِ این ایده‌ها بی‌اعتماد شده‌اند. آقای دکتر! آیا تا به‌حال پایِ درد ودلِ جوانان، به‌جز جوانانی که برایِ فعالیت‌های دانشگاهی و سیاسی به دفترتان می‌آیند نشسته‌اید؟ خروجِ سالانه ده‌ها هزار ایرانی با تحصیلات عالیه از کشور جدی نیست؟ خروجِ میلیون‌ها دلار چه؟ به بند کشیدنِ هم‌نسلانِ منتقدم چه؟ آمارِ وحشتناکِ بالایِ افسردگی و اعتیاد چه؟ فقرِ عیان در خیابان‌ها چه؟  آیا شما این چیزها را می‌دانید؟ لطفاً در جواب نگویید عده‌ای از کشتی انقلاب پیاده‌ شده‌اند و تباهی‌ها را تنها به آن‌ها نسبت ندهید. لطفاً نگویید به تناسب، همه‌ی کشورها با چنین مشکلاتی دست‌و پنجه نرم می‌کنند. نسل من از تکرار بیزار است و متاسفانه بسیار کم حوصله. خوب می‌دانیم که مشکلاتِ ما غیر‌عادی است. مشکلاتی که بیش از حد غیرعادی است. مشکلاتی که آبشخورش ایده‌های ناکجا آبادی و مبهم است و خوب می‌دانیم که چگونه زیرکان و بیرحمان و راهزنانِ روزگار از همین ایده‌هایِ مبهم و ناکجا آبادی سود جسته و چندین هزار امیدِ بنی آدم را به باد می‌دهند.

 

 

درود به شرفِ شما که مظلومیتِ این روزنامه‌نگارِ در بند را دیده‌اید، اما با احترام می‌پرسم که آیا شما تواناییِ دیدنِ انواعِ اهانت‌ها و حرمت‌شکنی‌ها و حق‌کشی‌هایی که در این سال‌ها به تناوب بر سرِ مردم این دیار آوار شده است را نیز دارید؟  آیا شما به بی‌عدالتی وظلمِ سیستماتیکِ منبعث از ایده‌های ناکجا آبادیِ جاری در مملکتمان نیز باور دارید؟ یا صرفاً در حبس بودنِ ناعادلانه را تک رخدادهایِ گذرایی می‌بینید که با نصیحت قابل رفع هستند... ؟ عذرخواهم که عجولانه شما را موردِ خطاب قرار دادم که خطابم جز از سر ذوق و تأثر، امید به صافان و صادقانِ روزگار است.

 

 

 

  • حمید ساسانی

عاشقی بر همه عالم...؟

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ب.ظ

می‌گویند موردِ بخشش قرار دادنِ دروغگو، خائن، ظالم و... از کسی برمی‌آید که در یک کلام عاشق است. می‌گویند دلی به وسعتِ دریا می‌خواهد که عاشقِ آدم‌ها باشی حتی بدترینشان. [او که بدتر به‌نظر می‌رسد]

 

 

مطلوبِ آرمانی و دلنشینی است عاشقِ عالم بودن، که البته سخت است و دیریاب، اگر نگوییم نایاب. عاشقی نوعی هنرمندی است اما به گمانم هنر نیست که در عالمِ عاشقی ببخشایی. عاشق، مطابق با طبعِ ناگزیرِ خود عمل می‌کند. هنر این است که در عینِ متوسط‌الحال بودن از تنفرِ خود بگذری و آن‌را به بخشایش و احیاناً به محبت تبدیل کنی.

 

 

دانستن و پذیرفتنِ یک اصل می‌تواند کمک کننده به این تبدیل باشد:

 

 

«ما نمی‌دانیم بر آدم‌ها چه‌رفته است. ما جایِ آن‌ها زندگی نکرده‌ایم.»

 

 

ذکرِ دو نکته:

 

 

1) بخشایش، به معنی نادیده انگاشتنِ حقوقِ انسان‌ها نیست. باروخ اسپینوزا علیه خواهرش که سهمِ ارثِ پدری او را بالا کشیده بود اقامه‌‌ی دعوا کرد. او مرتب به دادگاه می‌رفت. امری که در بادیِ امر از او بعید می‌نمود. بعد از پیروزی و گرفتنِ حق در دادگاه او همه‌ی اموالِ به ارث رسیده را به خواهرش بخشید. این جمله منسوب به اسپینوزاست: «بگذار عدالت وظیفه خود را ایفا کند ولی محبت و عشق بر آن پیروز گردد... »

 

 

 

2) فیلمِ اتریشیِ Revanche را نبینید:)

 

 

  • حمید ساسانی

تخریب چی

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۱۷ ب.ظ

سخنران از اخلاق می‌گفت. مفاهیمِ جا افتاده را یکی پس از دیگری سلاخی می‌کرد. بنیان‌ها را سست‌تر از آن‌چه مستمعِ بزرگ می‌پنداشت، می‌دانست. تخریب، ]آن‌هم تخریبِ ضرورتِ پایبندی به شالوده‌ها[ مسئله‌‌ی ناچیزی نبود که مستمعِ بزرگ را آرام بگذارد. او نگران به نظر می‌رسید. به نظر می‌رسید مستمعِ بزرگ، خود شمعِ بزمِ محفل است و دیگران از او انتظارِ سکوت ندارند...

 مستمعِ بزرگ، فریادِ برائت سر‌می‌دهد. نقشِ ناصح و ناجی را با حرکاتِ ریزِ چشم و ابرو والبته با زبانی پر خروش و حماسی به عهده می‌گیرد. سخنران را توبیخ می‌کند و مسیرِ گزینشی او را جاده‌‌ی منتهی به تباهیِ اخلاق می‌نامد. فضایِ عجیبی است. دوستی آهسته در گوشم زمزمه می‌کند: "کدامشان تخریب‌چی بودند؟!"

  • حمید ساسانی

معنا

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۲ ب.ظ

...از ابتدا تا انتهای ماجرا دو نفر بودیم . زیر سایه‌ی درختِ انجیر نشسته‌ایم و به تنه‌ی درخت زُل زده‌ایم. دانه‌ی برنجی که به دهان گرفته بود، باز هم افتاد. دقیقاً شصت و سه بار. شصت و سه بار بالا بردنِ دانه‌ی برنجی که چندین برابرِ وزن خودش بود.

 

 

دانه‌ی برنج را آرام برمی‌دارم. مورچه‌ راه خود را کج می‌کند و دور می‌شود. احساسِ مبهم و خوشایندی به سراغم می‌آید که احتمالاًبه تکرارِعملِ مورچه و چیزهایی که در کتاب‌ها راجع به مقدّرات آمده است، مربوط می‌شود. بی تأمّل می‌گویم "معنا" داشت. ناگهان بلند می‌شود و تا آنجا که قدرت دارد با پای چپش مورچه را له می‌کند و گستاخانه می‌گوید کدام معنا..؟

... او از کودکی با مورچه‌ها بازی نکرده بود.

 

 

+داستان خیالی است.

 

 

  • حمید ساسانی

سنتزنامه (6)

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

همه چیز از اکسی‌توسینِ زیادی شروع شد. همان‌طور که کمبودِ اکسی‌توسین، همه چیز را تمام کرد. زندگی اکسی توسینی زندگی نبود...

  • حمید ساسانی

سنتزنامه (5)

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ب.ظ

تمامِ مدّت با خود تکرار می‌کرد:

«مسئله این است، چونان سقراطی ناکام باشی یا خوکی کامروا»

بدون شک او در چنبره‌ی معنایِ ناکامی و کامروایی، چون پاندولی سرگردان مانده بود. 

  • حمید ساسانی

آگهی، من بابِ دفاع

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ق.ظ

نیچه می گوید: «’’حقیقت ‘‘‌اراده‌ی مسلّط‌ شدن، بر تکثّر احساس‌هاست.»

می توان یکی‌ از نتایج برآمده از این گزاره را این دانست که ’’حقیقت ‘‘‌چیزی نیست جز آن‌چه که اکثریت با به کرسی نشاندن اراده‌ی خود، مطابق با تعلّقات خویش، بر‌ روی آن توافق و اجماع حاصل کرده اند. جمله‌ی به ظاهر حکیمانه‌ای است اما چه چیزی باعث می‌شود که عده‌ای از فلاسفه چنین جملاتی را تاب نیاورند و موجب ناخشنودی آن‌ها شود؟

     منظور، ناخشنودی صرف نیست، ناخشنودیِ صرف چه اهمیّتی دارد؟ آیا این ناخشنودی به بیم از واژگونی نظام معرفتی استوار و مطلق افلاطونی که ذهن و ضمیر ما صدها سال با آن خو گرفته برمی‌گردد؟ آیا واژگونی تمایز سر‌راستِ افلاطونی میان وجود فی‌نفسه چیزها و مناسبات بیرونی آن‌هاست که  چالش برانگیز شده است؟  آیا این ناخشنودی به درد زایمانی می ماند که از این نحوه‌ی نگریستنِ به هستی پدید آمده است؟ نحوه‌ی نگریستنی که طبق‌ آن، ما حقیقت را می‌سازیم.
 پرسشِ بنیادی این است که درباره‌ی یکی از نوزادانِ حاصل از این زایمان چه می‌توان گفت؟ نوزادی به‌نام نسبی‌انگاری‌معرفتی. بی‌وجه نیست که بگوییم به لحاظِ معرفتی، زندگی در دوران آشوبناکی را تجربه می‌کنیم. در تاریخ اندیشه از این دوران ها کم نبوده‌اند. اما دورانِ معاصر، به‌‌لحاظِ شک و تردید وارد شده بر مبناها و شالوده‌ها‌یِ دوگانه‌ها‌یی نظیرِ صدق‌وکذب و گستردگی مفاهیم برساخت‌گرایانه در رویکردهای فلسفی، کاملاً متمایز است. به هر روی، تحدید و بررسی اندیشه نسبی‌انگارانه‌ی برآمده از روایت‌های برساخت‌گرایانه، از دو جهت مفید است:
1. برساخت‌گرایی  از رویکرد‌های فلسفی مهم و بالنده چند دهه‌ی اخیر است که نفوذ فوق‌العاده‌ای بر اذهان داشته است. از این رو تنها به بخشی از این مفهوم پرداخته می‌شود که ربطِ وثیقی با نسبی‌انگاری معرفتی دارد.
2. عمده روایت‌های متنوع از برساخت‌گرایی که مستلزم نوعی نگاه نسبی‌انگارانه می‌باشد، (بویژه در ارتباط با علوم) عمدتاً در تلفیق با نظریات بیشتر پذیرفتنیِ برساخت‌گرایی ارائه می‌شودکه تفکیک بین آن‌ها واجب می‌نماید.
    پال‌ بوگاسیان، این شیوه برساخت‌گرایی و نسبی انگاری برآمده  از آن را در آثار یان ‌هکینگ، ریچارد ررتی، هیلاری پاتنم، برونو لاتور، میشل فوکو، نلسون گودمن و... واکاوی کرده و به چالش و نقد می‌کشد.
من در این رساله مشخصاً به این موارد پرداخته ام:
ضمن تحلیل و ایضاح اجمالیِ مفهومِ معرفتِ‌گزاره‌ای، به تحلیل نسبی‌انگاری‌معرفتی و برساخت‌گراییِ مورد نظر پال بوگاسیان پرداخته‌ام. پس از ذکرِ جنبه‌های مربوط به برساخت‌گرایی اجتماعی و توجه به نقطه‌کانونیِ ادعای برساخت‌گرا مبنی بر برساخته بودن امرِواقع، به مشکلاتی که بوگاسیان بر سر راهِ این ادعا قرار می‌دهد اشاره می‌کنم و سیرِ احتمالیِ گریزِ برساخت‌گرا را از این مشکلات به نسبی‌گرایی دنبال می‌کنم. در ادامه به شرح این دیدگاهِ نسبی‌انگارانه می‌پردازم که طبق آن ادعا می‌شود واقعیات راجع به توجیه نمی‌تواند عام و فراگیر باشد بلکه نسبت به تعلقّات جمعی انسان‌ها متفاوت می‌شوند. اما توضیح می‌دهم که بوگاسیان چگونه سعیِ نسبی‌گرا را از جهتِ ارائه‌ی یک سیستم جایگزینِ واقعی برای سیستم معرفتی ما، با چالش روبرو می‌کند. سرانجام بر دیدگاه نسبی‌انگارانه در بابِ تبیین معقول باورها تمرکز می‌کنم و نقشِ ارائه‌ی شواهد معرفتی در تولید باورها را از نظر می‌گذرانم و توضیح و اعتراضِ بوگاسیان نسبت به دو تلقّی قوی و ضعیفِ نسبی‌انگارانه از تبیین را می‌آورم و در قسمتِ پایانی، به جمع‌بندی و ارائه‌ی توضیحاتی به عنوان ماحصل برداشتِ من از این رساله بسنده می‌کنم.

 

عنوان: بررسی نقدهای پال بوگاسیان بر نسبی انگاری معرفتی

دانشجو: حمید ساسانی

استاد راهنما: دکتر ابوالفضل کیاشمشکی

استاد مشاور: دکتر مجید داودی بنی

استاد داور داخلی: دکتر رضا حاجی‌ابراهیم

استاد داور خارجی: دکتر علیرضا منصوری

تاریخ: دوشنبه 20/7/1394 ساعت 13 الی 15

مکان: دانشگاه صنعتی امیرکبیر، ساختمان فارابی، طبقه سوم.

  • حمید ساسانی