نامش صبا واصفی بود. استاد تاریخ ادبیات ما در دانشگاه شهید بهشتی. کاملا مطمئنم که هیچ وقت در جلسات کلاس لباسهای تکراری نپوشید. ادعا می کرد که فمنیست است و برای قبولاندن ادعای خود دو مثال آورد:
١. "در نوجوانی والدینم بین من و برادرم که دانش آموز مدرسه تیزهوشان بود تبعیض قائل می شدند. برادرم عزیزتر بود. پس من برای جلب توجه والدینم موهایم را تراشیدم."
٢. موضوع پایان نامه ارشدش در دانشگاه تربیت معلم، موضوعی مرتبط با زنان در یکی از آثار ادبی (شاهنامه؟) بود.
تا جایی که یادم است، بخشی از مطالب کلاس مربوط به تاریخ ادبیات در دوران غزنوی بود. منبع این مطلب کتابی بود بسیار قدیمی که در بازار موجود نبود. این که چرا در بازار موجود نبود یا چرا استاد اصرار داشت حتما آن کتاب را در کلاس به ما دیکته کند شاید در انتهای این نوشته روشن شود.
استاد مطالب را از کتاب قدیمی می خواند و ما کپی برداری می کردیم. در کتاب بسیار به مقوله جنگ در آن دوران اشاره شده بود: جنگ با ترکان. البته لفظ کتاب دقیقا این نبود بلکه"ترکان خونریز و وحشی" بود. حدود نصف کلاس از مناطق آذربایجان بودند. به استاد اعتراض کردیم که چرا اصرار دارد این لفظ را تکرار کند؟ گفت در کتاب اینطور نوشته شده. متذکر شدیم که برای پیشگیری از ایجاد تنش و حساسیت در کلاس، یا آن مطلب خوانده نشود یا از لفظ ترک یا نام سلسله مورد نظر به جای ترک خونریز و وحشی استفاده شود. استاد موافقت نکرد و متعاقبا تنش افزایش پیدا کرد.
کلاس دوقطبی شده بود: ترک و ضد ترک. دانشجوی مورد علاقه استاد، خانمی از شهر ری، اشاره کردند که استاد واقعا نظر نویسنده کتاب درست است و ترکها مثلا لمپن هستند! برای مثال دقت کنید ببینید که آیا عکسی کت و شلواری از شهریار پیدا می کنید؟ تمام عکسهای شهریار با زیرشلواری گرفته شده اند!
ما ترکهای کلاس، از لحاظ حقوقی، دانشجویان مظلومی بودیم. هیچ وقت گزارش تنش در کلاس را به مراجع ذی صلاح مربوطه ندادیم. در عوض، استاد واصفی تا بالاترین مرجع دانشگاه گزارش داده بودند که عده ای دانشجوی ناسیونالیست در کلاس من هستند که باید با آنها برخورد شود. او حتی اسم ما را هم برده بود.
استاد ترک زبان دلسوزی داشتیم که موضوع را به ما اطلاع داد. گفت بخصوص که بورد اشعار ترکی دانشگاه زیر نظر شماست، مزید بر علت شده که مسئله ی ناسیونالیست بودن شما در جلسات مدیران دانشگاه جدی گرفته شود.
دوستم، مهتاب، رک تر و جدی تر بود. نام او به عنوان تنش زای اصلی مطرح شده بود. بورد اشعار ترکی دانشگاه را هم که صرفا محل قرار دادن اشعار آذربایجانی بود، از ما گرفتند.
به عنوان بخشی از تکلیف کلاس، هر دانشجو در مورد یکی از مشاهیر ادبی، ارائه ای کلی باید آماده می کرد. موضوع مهتاب "صادق هدایت" بود. وقتی مهتاب ارائه داد، استاد سوالات بسیار تخصصی ادبی از او پرسید. سوالاتی که کاملا گویای عقده فرو ننشسته استاد بودند. مهتاب به سوالات تخصصی نتوانست جواب دهد و استاد احساس پیروزی می کرد.
موضوع من "اورهان پاموک" بود. تازه نوبل ادبیات گرفته بود و ترک بود. موضوعی جذاب برای آن روزهای من! استاد از من سوالات تخصصی نپرسید، شاید چون اورهان را نمی شناخت.
امتحان پایان ترم سوالاتی داشت که جوابهای ناسیونالیستی می طلبید. البته ناسیونالیسم ایرانی و نه ترکی. باید در پاسخها حتما به "ترکتازی ها" اشاره می شد. به سوالها جواب ندادم. نمره پایان ترمم شد ١٦. از نمره ام راضی نبودم اما خوشحال بودم که آنقدر با خودم روراست بودم که بخاطر نمره، مطالب خلاف واقع با عقایدم ننوشتم.
بعد از حدود هفت سال، در حین خواندن مطلبی پان ایرانیستی، یاد استاد افتادم. نامش را گوگل کردم. استاد از دانشگاه شهید بهشتی اخراج و کلا ممنوع التدریس شده بودند. علت چه بود؟ فعالیت های مدنی از قبیل ساخت فیلم درباره اعدام کودکان و حقوق زنان.
ظاهرا استاد دغدغه حقوق اقلیت ها و قومیت ها را ندارند اما معمولا این گونه است که فمنیسم امروزه با مبارزه با تبعیض جنسیتی و نژادی علیه زنان عجین است. ویژگی فمنیسم، بخصوص موج سوم، آوردن زنان از تمام نژادها و قومیت ها زیر یک پرچم است. در عجبم استاد چرا متوجه تحقیر زنان و قومیتشان در کلاس درس خود نبودند. حالا برای من خیلی طنزناک است که ببینم آن استاد، شده فعال حقوق کسانی که خود از تضییع کنندگان آن بود.
ایشان فکر کنم تنها کسی هستند از فعالان مدنی که از نزدیک می شناسمشان. اگر بقیه فعالان مدنی ما هم این گونه باشند چه؟ این نکته مهم است چون تا کسی عمیقا، از نظر فکری، و در عمل پیرو دیدگاههایی که تبلیغ می کند نباشد، فیدبکهای متضادی دریافت خواهد کرد.
به یک نمونه اشاره می کنم: در فیلم آذر شهدخت پرویز و دیگران، به فمنیست ها، گیاهخواران و همجنس گرایان حمله می شود. حمله نویسنده و کارگردان اصلا عقلانی نیست چون صرفا مطالبی توهین آمیز در مورد این سه دسته مطرح می شود. مثلا این که مردهای فمنیست، کچل های موفرفری هستند! یا گیاهخواران همجنس باز می شوند و طلاق می گیرند (خود این محتواها لزوما تحقیرآمیز نیستند ولی در کانتکست فیلم هستند). حال سوال این است که چرا بهروز افخمی (کارگردان) و مرجان شیرمحمدی (نویسنده) سعی کرده اند چنین پیامی در فیلم خود داشته باشند؟ پاسخ این است: بهروز و مرجان، که زن و شوهر هستند، یک سال در کانادا زندگی کرده اند و این زندگی ناموفق یک ساله الهامبخش آنها برای دادن این پیام به مردم بوده است. احتمالا این زوج شاهد افراد گیاهخوار و فمنیستی بوده اند که شاید مثل صبای داستان ما یک جای کارش می لنگیده و در آنها ذهنیتی منفی در مورد این گروهها ایجاد کرده و باعث شده حرکتی در تضاد با آرمانهای آن دو گروه، نوشتن رمان و ساخت فیلم، در پیش بگیرند. وقتی در صفحه مرجان کامنت گذاشتم و علت تحقیر این سه گروه در فیلم و رمانش را پرسیدم، کامنتم را پاک و خودم را بلاک کرد! این هم مزید بر علت شد که بدانم پیام فیلمشان با عقلانیت نه ولی تجربه های شخصی بد ملازم بوده است.
برای استاد آرزوی موفقیت می کنم. آرزوی موفقیت برای یک فعال مدنی یعنی، همسان بودن حرف و عملش.