فصل شش: لغزیدن بهسوی فردگرایی
تیلر میگوید که دو نگاه نادرست به فرهنگ مشروعیت وجود دارد: الف) نگاهی که آرمان مشروعیت را بهفعلّیت رساندنِ خود میداند، و برای رسیدن به این هدف، خودمحوری را تجویز میکند. ب) نگاهی که هیچ آرمانی در مشروعیت نمیبیند و معتقد است که مشروعیت همان خودپسندی و خودپرستی است. تیلر نگاه سومی را پیشنهاد میکند که بر اساس آن، مشروعیت آرمانی اخلاقی دارد ولی برای رسیدن به آن، نباید صرفاً بر خود متمرکز شد. سؤال اصلی این است که چه چیزی باعث شده که این آرمان درست دیده نشود و اخلاق مشروعیت مستعد چنین انحرافی باشد؟
در یک سطح، پاسخ به این سؤال این است که بهنظر میرسد که زندگی بدون لحاظ کردنِ دیگران راحتتر میشود. در بسیاری از موارد، انتظارات دیگران با خواست ما ناهمسو است و این باعث چالشها و کلنجارهای درونی میگردد. راحتترین کار برای ما این است که انتظارات دیگران را کنار بگذاریم و صرفاً به خواست خود بپردازیم. سطح دیگر جواب به این سؤال، سطحی اجتماعی است؛ ساختارهای اجتماعی مدرن با ساختارهای سنتی متفاوت است. نظام اقتصادی و سیاسی مدرن، فردگرایی را با خود بهدنبال میآورد. بهعنوان مثال میتوان به نقش بخش خصوصی در اقتصاد توجه کرد. روشن است که چنین مشارکتهای اقتصادی سازگاری زیادی با فردگرایی دارد. یا میتوانیم نقش جابجایی را در فرهنگ مدرن بکاویم. جابجایی عنصری اساسی در مدرنیسم است. در عصر مدرن روستاییان زمینهایشان را رها میکنند و به شهرها میآیند. ارتباطات بین کشورها گسترش مییابد و افراد برای زندگی به کشورها و قارّههای دیگر مهاجرت میکنند. حتی جابجایی بهطور روزانه نیز اتفاق میافتد؛ برخی افراد بهدنبال کار هر روز از شهری به شهر دیگر جابجا میشوند. این جابجاییها باعث میشود که پیوندهای سابق گسسته شود و روابطِ غیرشخصی و سطحی، جای روابط عمیق و چهره به چهرهی سابق را بگیرد. بهعلاوه، زندگی در جامعهی تکنوکراتیک و بروکراتیک امروزی، مستلزم اهمیت دادن به عقل ابزاری است. ما عادت کردهایم که همه چیز را از دریچهی عقل ابزاری و با محاسبهی سود و زیان ببینیم. چنین نگاهی به انسانها، به طبیعت و به نظامهای اجتماعی باعث شده که در فرهنگ مشروعیت انحراف رخ دهد و این فرهنگ بهسوی فردگرایی بلغزد.
این فقط یکی از لغزشها در فرهنگ مشروعیت است. لغزش دیگر، گذار از فرهنگی «متعالی» بهسمت شکلی از پوچگرایی است، که منجر به نفی همهی افقهای اهمیّت میشود. این گذار از یک قرن و نیم پیش آغاز شده و شخصیت اصلی آن نیچه است. بر اساس فرهنگ مشروعیت، فرد باید خودش را کشف کند، ولی اینطور نیست که چیزی از قبل آماده باشد تا ما آن را کشف کنیم، بلکه کشف اینجا معنای ساختن میدهد. ما باید خودمان را بسازیم و این ساختن از طریق شدن رخ میدهد؛ ما همان نحوه از زندگی میشویم که آن را میزییم. بنابراین، کشف خود ارتباط روشنی با خلاقیّت هنری (به معنای جدید آن) پیدا میکند. در گذشته هنر مبتنی بر تقلید بوده است و اثر هنریِ مقبول، اثری بوده که با مهارت، چیزی در جهان خارج را تقلید کند. ولی فهم امروزی از هنر بر مبنای خلاقیّت است و اثر هنری حاوی این عنصر شمرده میشود؛ بنابراین تقلید دیگر فعالیتی هنری بهشمار نمیآید. به همین ترتیب، امروزه خودسازی هم از تقلید فاصله گرفته و ابتکار و خلاقیت و آفرینش در آن اساسی شمرده میشود. بر این اساس، هر انسان یک آفرینشِ تازه و اصیل است. بنابراین زندگی هنرمندانه، پاردایم زندگی در دوران مدرن بهحساب میآید.
امّا مشکلی که اینجا بهوجود میآید این است که خلاقیّت و اصالت چندان با قیود اخلاقی بر سر مهر نیست. اقتضای خلّاقیت، بیقیدی و روراست بودن با خود است، بنابراین در هنر مدرن همهی محدودیتها (از جمله محدودیتهای اخلاقی) کنار گذاشته میشوند. با توجه به هماهنگی خلاقیّت هنری و خودسازی، در آفرینش خود هم محدودیتهای اخلاقی کنار گذاشته میشوند. ولی بهیاد بیاوریم که اساس فرهنگ مشروعیت یک اصل اخلاقی بود. بنابراین به نظر میرسد که لغزش دوم به سمت فردگرایی، فرهنگ مشروعیت را با خودشکنی مواجه میکند. آنطوری که کانت میگفت، زیبایی باعث ارضای حسی درون ما میشود، ولی ارضای این حس با ارضای دیگر تمایلات (حتی تمایلات متعالی اخلاقی) در ما متمایز است. تمایل هنری، تمایلی است که هدفش درون خودش است؛ یعنی باعث ارضای درونی میشود. به همین ترتیب، مشروعیت هم بهنحوی فهم شده که هدف از آن، خودش است و نیازی ندارد که خودش را با اخلاق هماهنگ کند. حتی برعکس، اخلاق (آنگونه که معمولاً فهمیده میشود) قیودی از خارج بر انسان تحمیل میکند و لازمهی خودسازی اصیل، مبارزه با این قیود است. اینجا است که ناسازگاری رخ میدهد:
بهطور خلاصه، مشروعیت الف) متضمن ۱) خلاقیت، ساختن و اکتشاف، ۲) اصالت، و معمولاً ۳) مقابله با قواعد اجتماعی، حتی قواعد اخلاقی است. ولی چنانکه پیشتر دیدیم، مشروعیت ب) نیازمند ۱) گشودگی دربرابر افقهای اهمیت، و ۲) تعیّن بخشی به خود از طریق گفتگو، است. اشتباهی که معمولاً رخ میدهد این است که یکی از الف یا ب را بر دیگری برتری میبخشند. بهعنوان مثال، هواداران نظریات شالودهشکن (deconstructionist) بر الف۱ تأکید میکنند، درحالیکه کاملاً ب۱ را فراموش میکنند، یا شکل افراطی الف۳ (که منجر به ضد اخلاقگرایی میشود) را ترویج میکنند درحالیکه از ب۲ و نقش مهم دیگران غافل هستند.
در انتها باید بر این نکته تأکید کرد که نمیتوان و نباید از فرهنگ مشروعیت انتظار آزادی کامل برای تعیّن بخشیدن به خود داشته باشیم، زیرا این موضوع خودشکن است. این موضوع ما را با مخمصهای انسانمحورانه روبرو میکند: از یک طرف بر اساس انسانمحوری باید همهی افقهای اهمیت خارجی را کنار بگذاریم که این باعث تهی شدن زندگی فرد از معنا میشود. از طرف دیگر، به این انسان که خود را در جهانی کر و گنگ گرفتار میبیند، گفته میشود که خودش برای زندگیاش دست به آفرینش معنا و ارزش بزند. ولی در این جهان، دیگر انتخاب معناداری وجود ندارد چون دیگر موضوع مهمی وجود ندارد؛ افقهای اهمیت کنار گذاشته شدهاند. شاید اینطور بهنظر برسد که در این جهان مسطح، میتوان به آزادی تعیّن بخشیدن به خود امید بست و معنا را در خودِ انتخاب جستجو کرد. ولی آزادی تعیّن بخشیدن به خود، هرچند موجب نجات فرهنگ مشروعیت بهنظر بیاید، درواقع مایهی هلاک آن است، زیرا صرفاً انسانمحوری را بزرگ و بزرگتر میکند. چنانکه در فصول قبل دیدیم، اصالت دادن به انتخاب، نه باعث ارزشمند شدن آن میشود و نه با آرمان مشروعیت سازگاری دارد.
- ۹۴/۰۸/۲۸