فصل هشت: زبانهای رساتر
چنانکه پیشتر گفتیم، در عصر مشروعیت انسانها با نوعی «فردگرایی» روبرو هستند که بنا بر آن احکامی که پیشتر توسط منابع بیرونی صادر میشد اکنون توسط افراد انتخاب میشود. بنابراین برای هر فردی لازم است که هویّت خود را بشناسد و به آن شکل دهد. ولی اینجا باید به یک نکته توجه کنیم؛ اینکه باید بین شیوهی فردگرایانه با محتوای فردگرایانه تمایز قائل شویم. این تمایز شبیه به تمایز ماده و صورت است. با توضیحات فصلها پیشین، میپذیریم که لازمهی مشروعیت این است که مرجع تصمیمگیری خود شخص باشد ولی این موضوع باعث نمیشود که ضرورتاً محتوای تصمیمها هم صرفاً راجع به تمایلات و تمنیّات خود شخص باشد و هیچچیزی فراتر از آن را شامل نشود. به عبارت دیگر، کاملاً ممکن است که فرد تکامل خود را از طریق چیزهایی فراتر از خود، مثلاً خداوند، یا جنبشی سیاسی، یا مراقبت از زمین بیابد. عدم تفکیک بین شیوهی فردگرایانه با محتوای فردگرایانه باعث میشود که گمان شود در عصر مشروعیت، محتوا نیز باید ضرورتاً فردگرایانه باشد و این منجر به نوعی فردگرایی بسیار مخرّب و خسرانخیز میشود.
تیلر برای روشنتر کردن این تمایز به سراغ هنر میرود و مثالهایی از تاریخ هنر را ذکر میکند. تا پیش از قرن هجدهم، هنر بهمثابهی نوعی تقلید تلقی میشد. هنرمند در اثر خود از نقاط مرجعی استفاده میکرد که برای همه در دسترس و عمومی بود. بهعنوان مثال وقتی شکسپیر دربارهی شاهکشی صحبت میکرد، واژهها را طوری بهکار میبرد که عموم مردم بهکار میبردند و از واژهها همان مراد میکرد که دیگران مراد میکردند، ولذا فهم اثر شکسپیر برای همه میسر بود. به همین ترتیب، در نقاشی هم هنرمند چیزی روی تابلو میکشید که عموم مردم میتوانستند آن را بفهمند.
امّا حدود دو قرن است که ما در جهان متفاوتی زندگی میکنیم. دیگر آن مرجعهای عمومی و دسترسپذیر وجود ندارند و هنر هم دیگر تقلید یا مطابقت تعریف نمیشود. در دوران جدید، شاخصهی هنر خلاقیّت است. البته این به این معنا نیست که در دوران جدید شاعران از مرجعهای عمومی سابق استفاده نمیکنند. این استفاده هنوز صورت میپذیرد ولی بهشکلی کاملاً متفاوت. در دوران جدید برای فهم شعر، چنگ زدن به مفاهیم سابقاً عمومی فایدهای ندارد، بلکه باید وارد جهان شاعر شد و دید آن مفاهیم در جهان احساس او چه معنایی میدهد. تیلر شاعری را مثال میزند که از کلمهی «فرشته» در شعرش استفاده میکند. این کلمه دیگر آن سلسلهمراتب مخلوقات را که برای انسان قرون وسطایی ملموس بود، پیش چشم مخاطب جدید نمیگذارد. مخاطب جدید معنا را از آن سلسلهمراتب معنایی عمومی نمیگیرد، بلکه وارد زبان احساسات ساختیافتهی شاعر میشود تا منظور او را درک کند. در نتیجه «فرشته» که سابقاً به موجودی فراانسانی اشاره میکرد که برای فهمیدنش لازم بود از حیطهی انسانی خارج شویم، اکنون امری کاملاً مربوط به انسان تلقی میشود و برای فهمش باید وارد زبان و جهان شاعر شویم.
بنابراین کار شاعر این است که خودش جهانهای مرجعش را بسازد و بکوشد تا مخاطبش آن را باور کند. امروزه شاعران نظر مخاطبان خود را به چیزهایی در طبیعت جلب میکنند که هیچ واژهی دقیقی برایشان وجود ندارد. در خود شعر است که کلمات مورد نیاز پیدا میشوند. در این «زبان رساتر» همزمان چیزی ساخته و تعریف میشود و به نمایش گذاشته میشود. در نقاشی هم جریان از همین قرار است. نقاشان به دنبال نشانههایی در طبیعت هستند که ریشه در فهم عمومی نداشته باشد. آنها میکوشند تا چیزهایی بگویند که هیچ کلمهای برای بیان کردنشان وجود ندارد و معنایشان صرفاً از طریق مراجعه به اثر هنری قابل فهم است نه از طریق مراجعه به یک واژهدان ازپیشموجود.
آنچه تاکنون نشان دادیم این است که در هنر دوران پسا-رمانتیک، شیوهی فردگرایانه برای خلق اثر هنری وجود دارد. ولی از این موضوع نمیتوان نتیجه گرفت که اثر هنری باید لزوماً محتوای فرگرایانه داشته باشد و صرفاً به ابراز درونیّات شخصی هنرمند محدود شود. چنانکه در آثار بسیاری از شعرای مدرن، میتوان تلاش برای فرا رفتن از خود را مشاهده کرد. از آنجا که امروزه دیگر در آن عالم سلسلهمراتبی سابق زندگی نمیکنیم، لازم است که برای اجتناب از خلأ ایجاد شده برای خود عالمی دیگر بسازیم؛ این امر همان چیزی است که هنر جدید تا حد زیادی در پی انجام دادنش است.
- ۹۴/۱۱/۲۱